برگشتن
لحظات خوبی از روز یاد لحظات شگفتانگیزی میافتم که تجربه کردم و از سر گذروندم. لحظات خوشرنگ گلنرگسداشتن توی پارک قیطریه و راهرفتنهای توی پارک ملت و عکاسش. شمعهای گرمکننده در روزهای سرد و قلب آروم و گرمم. یاد تجریش و امامزاده و افطاریهای بینظیرش. یاد تموم حسهای پررنگم و اطمینان قلبم و ترس توی دلم. قبلترها. یعنی ماههای گذشته که توی اون کار سمی بودم این بعدم رو از دست داده بودم. هیچ الهامی بهم نمیشد و فرصت تجربه تموم حسهای دنیا رو از دست داده بودم. عصبی بودم و خسته. بدون هیچ تجربهای. تنها درد و سم و غم و خستگی و خستگی. اما حالا که یک ماه و نیم از شروع کار جدیدم میگذره و دوباره دارم امنیت و آرامش رو تجربه میکنم منابع الهام به روم باز شدن. هنوز میتونم دیس ایز آس ببینم و متاثر بشم. ولاگهای درستکردن مربای آلبالو ببینم لذت ببرم. میتونم متن عاشقانه بنویسم و قبل از خواب، روزهای زیبای زندگیم رو مرور کنم. این چیزیه که مدتهای زیادی نداشتمش و حالم رو میتونست بد کنه و به هم« بریزه اما دوباره بهم برگشته و این تجربه شگفتانگیزه. دیشب که چراغها خاموش بود و پتوها روی زمین بودن و دیس ایز آس میدیدیم. هوا سرد بود و توی خونه بوی ماهی دودی میاومد و همهچیز در یک ریلکسینگ خوبی قرار داشت مدام میخواستم لحظه رو ببلعم و با خودم میگفتم وای چقدر همهچیز عالیه. همون چیزی که یکبار سروش صحت گفته بود اگه این لحظه عالی نیست پس چی عالیه؟! روزی که توی اون کار ترسناک گیر کرده بودم و نمیدونستم چی منتظرمه فکر میکردم هیچوقت دوباره به این حس برنمیگردم. دیگه این آسو اون آسوی قبلی نمیشه اما محبت نشون داده تجربهی خوب میتونه چیزها رو ترمیم کنه. قلب رو و حس رو! اما هیچکس نمی دونه چی منتظرشه و شاید حق داشتم از اینکه فکر میکردم اوضاع بده و هیچوقت از این بهتر نمی شه. ولی می دونین همون یه نور لحظهای شگفتانگیز که ته ته ته دلت هست و بهت میگه باز هم روزها روشن میشه رهات نمیکنه و دلت میخواد بازم زندگی کنی. دیشب کیت توی دیس ایز آس میگفت اگه جهان توی بدترین نقاطش بایسته که به درد نمیخوره. جهان میچرخه و میچرخه تا اون امکان دیدن نور رو فراهم کنه. و خب میبینین؟ چی بهتر از این؟
- ۰۲/۱۰/۱۷
بعد از خوندن کلماتت لبخند زدم، خوشحالم برات.
آمیدوارم روزهای پرلبخندی داشته باشی.