هوم، سوییتهوم
خونه رو پیدا کردیم. همون چیزی که همیشه توی رویاهامون بود. بزرگ و پرنور. قیمت مناسب و پرفکت و با کمی باگ جزئی که به نظر خودمون قابل اغماضه. پردههای بلند و سفیدش برام قابلتصوره. فرشهای لاکی و خوشرنگش وقتی آفتاب بهش میزنه. ساعتش که قراره شب و روزمون رو نشون بده و تو خودش ثبت کنه. تمام دیتیلش توی ذهنم تثبیتشدهست. خیالش روشنه و پرنور. دلم پیششه. پیش درخت پرتقالش و حیاط بزرگش. پیش پنجرهی آشپزخونهش که رو به بیرون باز میشه. بوی گلهای نرگسی که توی خونه میپیچه رو از همین الآن میتونم بشنوم. حتی بوی کیک وانیلی و ترکیب بوی عود و شمعهایی که نگه داشتم تا توی خونهمون روشنش کنم. درواقع شبها خوابش رو میبینیم. خواب مهمونهایی که میان و ما قراره براشون خوراکیهای خوشمزه درست کنیم. میزبانی. رویایی که همیشه تو سرمون بوده و هست. فکر کردن بهش هم قلبم رو اکلیلی میکنه. نمیدونم چند قدم باقیمونده تا رسیدن بهش چه اتفاقی میافته. اما میخوامش. زودتر. نور پررنگ و زیبآش رو.
- ۰۲/۱۱/۰۹