آســــو

تا افق را نظاره خواهم کرد.

آســــو

تا افق را نظاره خواهم کرد.

باز ادامه بده جونم

چهارشنبه, ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ۰۴:۱۹ ب.ظ

تولدم گذشت. اینسپایرینگی‌ترین روزی که فکرش رو می‌کردم. درواقع تا قبل از اتمام اون روز این حس رو نداشتم و فکر نمی‌کردم قرار بر این باشه که در پایان روز از هیجان و اشک خوابم نبره و پر از شوق باشم. اما محبت. محبت جاری و زندگی‌بخش. زندگی‌کردن رو یادم آورد. هنوز فرصت نکردم که برای خودم هدف خاصی تعیین کنم، نتونستم با خودم فکر کنم و ببینم دنیام دست کیه، اما حالم خوبه و فکر می‌کنم در مسیرم. تولد ۲۳سالگی‌م یادم آورد هنوز هم می‌تونم به خودم نزدیک بشم، کافیه با خودم تکرار کنم «باز ادامه بده جونم!»

مهمونی‌های خونه‌مون حالم رو به وضوح بهتر می‌کنن، با هر بار مهمونی‌دادن به خودم نزدیک‌تر می‌شم و لذت و عیش مدامی رو تجربه می‌کنم. دوست دارم این حالت رو. اینکه هر بار وسایل خونه‌مون و اینکه چه استفاده‌ای ازش بکنیم میاد دستم. اینکه هر بار و با هر مهمون خونه‌مون گل‌های تازه رو تجربه می‌کنه. قابی که قبل از اومدن مهمون‌ها ثبت می‌کنیم و قابی که بعد از رفتنشون ثبت می‌شه. آرامش و خستگی توامان بعدش رو می‌خوام. 

ثبت دوباره‌ی قاب‌ها و عکس‌های زندگیم بهم کمک می‌کنه خودم‌تر باشم و این چیزیه که داره کم‌کم در من جا می‌افته. چیزهایی عوض شدن و چیزهایی هم نه، تغییراتی وجود دارن که باید بپذیرمشون و با بعضی‌هاش هم باید آداپته بشم اما مهم اینه که آسو رو در این گیرودار فراموش نکنم، الهام‌ها و نشونه‌ها رو نادیده نگیرم و بهشون اهمیت بدم.

خوشحالم که محبتم رو سلکت‌شده نشون می‌دم اما امروز به این فکر کردم که انتخابی‌کردنش مبادا باعث بشه یادم بره و اون عادت رو از دست بدم.

  • فاطمه رمضانعلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی