غمگینم اما شور زندگی دارم
شیفتهی جزییاتم و گاهی وقتها این روحیهم رو گم میکنم. گاهی وقتها درگیر کلیشههایی میشم که از جزییات دارم و یادم میره چشمها را باید شست و این زاویهی دیده که همهچیز رو جور دیگهای نشون میده. باز هم درگیر چنین چیزی شده بودم این چندوقت. امروز باز به روحیهی سالمم برگشتم و نیاز دارم زودتر برسم خونه، لباسها رو جمع کنم، میزها رو دستمال بکشم، سفره رو جمع کنم و یه دستهگل بخرم و بذارم توی گلدون. نیاز دارم برسم خونه، آشپزخونه رو سروسامون بدم و چراغش رو روشن کنم و فرشش رو مرتب کنم تا زندگی حال بهتری پیدا کنه. کفشهام رو دستمال بکشم، جاکفشی رو مرتب کنم و لباسهای اضافه رو بذارم توی چمدون.
دانشگاه در حال شروع شدنه و باید روتینم رو عوض کنم. باید برنامه سینوا رو، روی کاغذ زرد بنویسم، براساس تاریخ و لیبل بزنم براش تا دوباره زنده بشه.
شام امشب قراره پاستای تن ماهی باشه. ظرفها رو که شستم با کمترین میزان کثیفکردن ظرفهای تازه انجامش میدم و سرعت درستکردنش مهمه که جلوی کارهای دیگه رو نگیره. روی دستههای یخچال رو دستمال میکشم و فریزر رو هم مرتب میکنم و به پلن روز پنجشنبه که مهمون داریم فکر خواهم کرد.
مامانم گفته فردا بریم پیششون. هم دلم میخواد و هم نه. ذرهای نیاز به استراحت داریم و کمی هم دلم براشون تنگ شده. دلتنگی اذیتم میکنه. نفسم رو زیاد میگیره و زیاد اشکیم میکنه. از سفر که برگشتیم خیلی دلتنگ بودم و کلی گریه کردم. مریم هم از اینجا رفته و این بیشتر اذیتم میکنه. خیلی وقت بود هیچ دوستی عمیقی اینطور من رو نترسونده بود و اذیتم نکرده بود اما حالا اذیتم. چهارشنبهی پیش سر کلاس مقصودی به شدت اشکی بودم و هی خوردمش. بعدش رفتیم سفر و فکر میکردم بهتر شدم. اما امروز وقتی اومدم و نبودنش رو دیدم و وقتی سر ناهار با بچهها دربارهش صحبت کردم باز هم اشکی شدم و چشمام دلتنگ شد و همه دیدن حالم رو. نمیدونم، شاید واقعا داشتم دوستیای میساختم که ازش چیز بیشتری نمیخواستم. میخواستم بتونم انگیزهبخش باشم و انگیزه بگیرم. دلم نمیخواست باهاش بیرون برم، دلم نمیخواست این دوستی رو گسترش بدم یا هرچیزی شبیه به این. اولین بار بود که بعد از مدتها چیزی رو به خاطر خودش و واقعیبودنش میخواستم پس از مدتها و نبودنش یک غم اصیل بود.
غمگینم اما شور زندگی دارم.
- ۰۳/۰۷/۰۲