آســــو

تا افق را نظاره خواهم کرد.

آســــو

تا افق را نظاره خواهم کرد.

۱ مطلب در اسفند ۱۴۰۳ ثبت شده است

همه‌چیز خیلی خالیه

دوشنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۳، ۰۳:۵۳ ب.ظ

بابا. چیزی ازت به یاد نمیارم. از خنده‌هات چیزی ندارم، از محبتت چیزی ندارم، از دست‌هات چیزی ندارم، از چشم‌هات چیزی به یاد ندارم. از کفش‌هات، از راه‌رفتنتن، از بالا اومدنت از پله‌ها، از وقتی که از تره‌بار میومدی  خونه، از جلسه‌ی خواستگاری، از دنده عوض کردنت، از کلاه‌گذاشتن روی سرت، بابا هیچ‌کدومشون رو به یاد نمیارم، یادم نمیاد چطوری غذا می‌خوردی. چطوری وقتی زنگ در رو می‌زدم در رو باز می‌کردی و برق حیاط روشن می‌شد. از ماشینت که جلوی در بود. به جاش تا دلت بخواد مریضیت رو یادمه. لباس بیمارستان پوشیدنت رو. چشمات که درد داشت، حرف‌زدنت با دکتر رو. سرم‌زدنت رو. آب‌میوه‌های بیمارستان خوردنت رو. تا دلت بخواد دست‌های داغت رو یادمه وقتی تب داشتی. پاهای ترک‌خورده‌ت رو یادمه بابا از شدت داغی. نفس‌هاییت که به شماره می‌افتاد رو. هر بار نفس می‌کشم. هر بار تنگی نفس می‌گیرم، هر بار اضطراب زندگیم رو پر می‌کنه یاد نفس‌های تو می‌افتم بابا. که به شماره افتاده بود و می‌شمردیشون، هر بار شب‌ها اضطراب تنم جون می‌گیره و نمی‌تونم بخوابم و پهلو به پهلو م‌شم که راحت‌تر نفس بکشم، یاد تو می‌افتم بابا که نمی‌تونستی رو بالا بخوابی و همیشه به پهلو می‌خوابیدی. وسط مهمونی‌ها و سکوتشون یاد تو می‌افتم که وقتی بودی هیچ سکوتی نبود، چون همیشه چیزی داشتی که بگی. همه‌چی خیلی خالیه بابا. مشکل اینه.

  • فاطمه رمضانعلی