من واقعی کدومه؟
وقتی خستهام، وقتی درد جسمی دارم، وقتی روحم به وضوح احتیاج به استراحت داره، وقتی خوابم نمیاد و بیدارم اما در این بیداری مجبورم کارهایی بکنم که دوست ندارم به جای اینکه درست کردن کیک جدید رو امتحان کنم، میبینم که بدنم داره بهم فحش میده. روزهایی که پریودم و به جای بیست دقیقه، یک ساعت و نیمه حاضر میشم. وقتی به این فکر میکنم که به جای پیادهرفتن تا ایستگاه اتوبوس ماشین ببرم یا نه، دلم میخواد استپ بدم و بگم بیخیال بابا. چه ارزشی داره؟
واقعا نیاز به استراحت دارم، نیاز به لذت، دوستی، محبت و خونه و خونه و خونه. همواره خونه!
اینطور وقتها یخلی بیشتر به عوضکردن کارم فکر میکنم. به اینکه شاید میتونستم کاری داشته باشم که زمان و انرژی کمتری ببره اما پول بیشتری داشته باشه؟ این شاید دغدغه خیلی از آدمهاست. دغدغه من و دوستهای دیگهام. اما چقدر واقعیه و چقدر میشه و اصلا چقدر به هوشمندی مربوطه؟
دیشب احساس کردم به اندازه ۴۵ دقیقه دارم برای خودم وقت میذارم. وقتی توی آشپزخونه و در سکوت متمرکز داشتم ماکارانی میپختم، کتاب نمیخوندم، سریال موردعلاقهام رو نمیدیدم اما درلحظه خودمترین حالت ممکن بودم. چون دلم آشپزی و غذای خوشمزه میخواست و داشتم همون کار رو انجام میدادم.
دلم استراحت، پیادهروی و وقتگذروندن با خودم رو میخواد. خیلی خیلی زیاد.
- ۰ نظر
- ۳۰ مهر ۰۳ ، ۱۶:۵۲