اینطوریه که زندهای
اون روز زهرا رو دیدم، بعد از دو ماه و دقیقا بعد از فارغالتحصیلی. حس و حال عجیبی بود. حرفای خوبی زدیم و حرفای عجیب. از سبک زندگی جدیدمون گفتیم. از اینکه کارمندی شده سبک زندگیمون با اینکه ازش متنفر بودیم. از اینکه نمیدونستیم ازش بیایم بیرون یا نه، از آدما حرف زدیم، ازاینکه هنوز ناامنن و هنوز هم جالبن. از دردامون گفتیم و به وضوح بزرگ شدیم. آره. به وضوح بزرگ شدیم. من داشتم میگفتم من از یه جایی به بعد فکر میکردم دیگه هیچ چیزی عجیب نیست و دیگه هیچی نیست که تجربه نکرده باشم اما خورد تو پرم. چون دنیای دور و ورم، الآن و در حال حاضر همهش ناشناخته است. همهی همهی همهش ناشناخته است. گفتم حس یکپارچگی ندارم با اینکه حالم بهتره. انگار به حسهام دسترسی ندارم و حالم بدون حسهام خوب نیست. انگار من آسو نیستم. خیلی حرف زدم و حرف زد. زیاد اشکی شدیم. زیاد ناامید شدم و بعدش که برگشتم خونه، تصمیم گرفتم از خودم حرف بزنم، این بار بدون عذاب وجدان از خودم بگم و حرف بزنم، حرفای بد نه، اما حرفای خودم رو چرا. پذیرا بود و شنید. من همین رو میخواستم. میخواستم شنیده بشم و دقیقا بعدش خیلی پذیرا شدم. حالم بهتر شد و حس کردم آسو و فاطمه با هم یکی شدن. با اینکه حتی حسم شبیه غم بود اما دسترسی به حسهام بهم حس یکپارچگی میداد. فک کنم من همینو میخواستم. امروز به غایت غمگینم همونطور که دیروز بودم. دیروز انقدر اشکی شدم که حالم بد شد. مدتها بود اینطور نشده بودم، اما خوب بود. نیاز داشتم دوباره حس زنده بودن کنم. این درد برام راحت نیست، خصوصا که خیلی وقته تجربهش نکردم، اما نیازه. نیازه دوباره این حس رو تحربه کنم که بفهمم زندهام.
معنویت خونم کم شده، خیلی خیلی. این اذیتم میکنه. زیارت میخوام و خلوص! ندارمشون. اون روز یه نفر توی سرکار قبل سفرش به کربلا گفت باورم نمیشه دارم به سرزمینی پا میذارم که امام زنده اونجا بوده. اون موقع خیلی اشکی شدم و بارها در روزهای متفاوت یادش افتادم و گریه کردم. حالا برگشته، از سرزمین نور. اون آدم چطور زندگی میکنه و من چطور زندگی میکنم؟ آیا بین ما فاصلهای نیست؟ به نظرم که هست.
این یک کلیشه تکراریه، اما هنوز دونستنش و تکرار کردنش در حال آدمی موثره. اونم اینکه دستم زخم شده، سوخته، یک هفته است و هنوز ترمیم نشده، حتی جالبتر اینه که ترمیم شده، ظاهرش بهتر شده و یه لایه پوست روش اومده، روز اولی که سوخت، زیاد درد نمیکرد. ظاهر خوبی نداشت اما درد چندانی هم نداشت. امروز اوضاعش بهتره، ترمیم شده و پوستهای خشکش ریخته و لایه نو هم روش رو گرفته، ولی میسوزه، بیشتر از قبل. زخم واقعی روح هم همینه. خونریزی روح هم همینه!
- ۰۲/۰۶/۱۱